فرنیکافرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

farnika

11 ماهگی

یک ماه دیگه هم گذشت . حالا میتونی به تنهایی یکی دو قدم برداری . اگه وسیله ای دستت باشه بگم بده سریع میذاری تو دستم . عمل و عکس العمل رو فهمیدی و مثلا الان میدونی اگه دکمه کنترل تلوزیون رو بزنی کانال عوض میشه . متاسفانه رفلاکس ات دوباره برگشته و شبها چندین بار گریه میکنی . باید دوباره ببرمت پیش دکتر نیکجو . عاشق دالی بازی  شدی  اگه چیزی رو جلوی صورتمون بگیریم سریع میای میکشی و میخندی . اینم چند تا عکس از یازده ماهگیت .   ...
25 خرداد 1393

"....ترین" بودن

زیبای من ، گل خوشبوی بهشتی من ، عزیزتر از جانم باید یه چیزایی رو برات بنویسم واسه روزی که شاید نبودم که بهت بگم تو این چند سالی که از خدا عمر گرفتم بزرگترین درسی که بهم داد این بود اگه میخوای خوشحال و خوشبخت باشی هیچ وقت خودت رو با هیچ کس مقایسه نکن نه با پایین تر از خودت و نه از تو بالاتر شاد بودن تو زندگی خیلی مهمه و باید از لحظه های زندگیت لذت ببری و با مقایسه کردن خودت با دیگران هیچ وقت شاد نخواهی بود و آرامش نخواهی داشت . نازنینم وقتی خودت رو با بالاتر از خودت مقایسه میکنی احساس نا امیدی به سراغت میاد و وقتی با پایین تر از خودت احساس غرور . این نا امیدی و غرور هر دو سرابِ چون ارزش آدمها به شعور ، انسانیت ، ...
24 خرداد 1393

سوراخ کردن گوش

5 خرداد 93 یه روز مونده بود به مبعث پیامبر تو این ده ماه و 10 روز که از خدا عمر گرفتی چندین بار خواستم گوش هات رو سوراخ کنم ولی بابا فرهاد موافق نبود میگفت هنوز کوچیکی و تا یه سالگی صبر کنیم . 23 خرداد مراسم عقد عمو فرشید و خاله مرضیه است و بابا هم موافقت کرد که گوش هات رو سوراخ کنیم تا تو مراسم گوشواره گوش ات کنم . اون روز از مامان جون خواهش کردم که تو رو بیاره محل کار مامان تا همکار مامان گوش ات رو سوراخ کنه . تو بقل آقای نوری نشستی و سعیده جون گوش هات رو سوراخ کرد . فکر نمیکردم اینقدر درد داشته باشه کلی گریه کردی . با کلی زحمت تونستم آرومت کنم ، بعد هم اومدی تو اتاق مامان و این عکس ها رو ا...
5 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به farnika می باشد